سنگ گور | |
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودازده از عشق شرر داشت او در همه جا با همه کس در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش افسردگی و سردی کافور نهادم او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم ...
سیمین بهبهانی | |
معمولا چیزایی که در طول به دست میان ، در عرض از بین میرن!!
موفق باشی!